در قنوت دلتان یاد غریبان باشید
در نماز شب خود به یاد یاران باشید
در سحرگاه جنون با نفس مهمومی 1
یاد سودازده قلب و دل انسان باشید
وعده گاه دلتان میکده ی جانان است
اندکی در طلب وعده ی جانان باشید
در قنوت دلتان یاد غریبان باشید
در نماز شب خود به یاد یاران باشید
در سحرگاه جنون با نفس مهمومی 1
یاد سودازده قلب و دل انسان باشید
وعده گاه دلتان میکده ی جانان است
اندکی در طلب وعده ی جانان باشید
تو را چه سود ز تمسخر که حاصلش قهر است
که این صفت بی صفتی حاصل این دهر است
اگر تو اهل زمینی بگو و بخند ز تمسخر
وگرنه آسمان را نه سرای هر بد بهر است 1و2
--------------------------------------------------
1- شاید این شعر وزن صحیحی نداشته باشد...
2- آذر 1387
دیروز به سوی آسمان راهت بود
گویی که ملک گدای درگاهت بود
امروز شنیدم که ز پا افتادی
ای کاش مه جمال ما ماهت بود
---------------------------------------
آذر 1387
ساقی! به دلم امشب از باده ی مستی ده
از هستی خود قدری پیمانه ی هستی ده
ساقی! من اگر مستم از باده گساری نیست
پاکم! نهراس از من، برخیز و دستی ده
------------------------------------------------------
1387
صد مژده تو را یارا، عید رمضان آمد
فرخنده سعید فطر، فطریه ی جان آمد
سی روز بُدی روزه، احسنت بر این کارت
زین کار نکو مزدت، از سوی جنان آمد
بخشید خدا جرمت، ره توشه از این برتر؟
بین نامه ی اعمالت، چون برف گران آمد
این سر چه کند هزار سودایش هست
مجنون به خدا امید لیلایش هست
این غروب غمگین نبود پایانی
خورشید نگر! نوید فردایش هست
باران ز دو چشم آسمان می بارد
امید وصال خود به دریایش هست
من اگر خاموشم، تو نباید که به فریاد آیی
من اگر مشکوکم، تو نباید که به بیداد آیی
من اگر مغمومم، تو چرا حق تسلی خواهی؟
من اگر مظلومم، تو چرا ظالم این درگاهی؟
از تو آموختم این گونه گفتن را:
سلام ای ابر بهاران، سلام بر ریزش باران
از تو آموختم این گونه دیدن را:
عجب نگاه دقیقی! چه جویبار رقیقی!
بس کنید این سرگرانی را!
دل به دست هرچه میدادید دیگر نه!
حس کنید این جاودانی را
این پیام تا ابد بیدار فانی را:
« چشم ها را باید شست »
« جور دیگر باید دید » زندگانی را
خیالم گشت راحت، رفتم از یاد
هر آنچه داشتم هم رفته بر باد
قسم بر دوستی بر باوفایی
امان از بی وفایی، داد و بیداد
-----------------------------------
بهار 1387