من نه، پدرم می گفت؛
می گفت: « دوکوهه که می روی بیکار نباش! »
پرسیدم: « چه کنم؟ »
گفت: « راه برو؛ میان ساختمان ها قدم بزن؛ بگرد دنبال آن چیزی که دوکوهه را دوکوهه کرد... »
وقتی رسیدیم به دوکوهه قرار گذاشتم حرف بابایم را زمین نزنم و شروع کنم به قدم زدن...
ابتدا فقط راه رفتم.
کمی که گذشت جرأت پیدا کردم این ماجرا را با بزرگتری درمیان بگذارم. اما جالب بود که او هم گفت:
« قدم بزن و بگرد دنبال همان چیزی که بابایت گفته... »
شاکی شدم. سماجت به خرج دادم و زنگ زدم به بابایم:
- بابا! سلام. بابا! دنبال چه چیزی باید بگردم؟