امروز سخن رنگ و لعابی دگرش هست
چون دل به سوی میکده عزم سفرش هست
دیگر ز سر عقل نراند سخنی او
دیوانه شده، رود به این سو و به آن سو
حرفش بشنو ببین چه گوید دل رسوا
شاید که تو هم رسی به این حاجت زیبا
امروز سخن رنگ و لعابی دگرش هست
چون دل به سوی میکده عزم سفرش هست
دیگر ز سر عقل نراند سخنی او
دیوانه شده، رود به این سو و به آن سو
حرفش بشنو ببین چه گوید دل رسوا
شاید که تو هم رسی به این حاجت زیبا
سلام من به شه عالم، آن امام عشق
به آن که حق بسپرده به او زمام عشق
اپرچه روسیه و پر جرم و خطا هستم
جواب دل بده چون که بود سلام عشق
تویی امیر دل خسته و پریشانم
ز ابتدا شده ذکرم همین کلام عشق
من معتکفم معتکف خاک حریمت
من سائلم و گدای بی باک حریمت
من دل به هوای تو ز عالمی گسستم
بند دل خود به تار گیسوی تو بستم
تو شاه کرم سرور سینه ی حسینی
تو مهجه1 ی قلب پادشاه عالمینی
از تو گفتند بسی ای همه ی خوبی ها
از تو گفتن نبود کار من بی سر و پا
چه کنم عاشق و مجنونم و کارم این است
نتوانم که نگویم سخنی از لیلا
حالیا ای همه ی آرزوی قلب من!
بده اذنم که رسم من به همین یک رؤیا
این سر چه کند هزار سودایش هست
مجنون به خدا امید لیلایش هست
این غروب غمگین نبود پایانی
خورشید نگر! نوید فردایش هست
باران ز دو چشم آسمان می بارد
امید وصال خود به دریایش هست
مدینه! قامت یاسم کمان شد
میان جسم او تفصیل جان شد
مدینه ارغوانی یاس حیدر
میان کوچه ها رنگین کمان شد
مدینه! دست زهرا را شکستند
نوایش پشت در " یا الامان " شد
ببین از غصه ات با من چه ها شد
کمان قامتت بانوی خانه
برای آسمان همچون سما شد
تویی ماه شب یلدای عالم
که چهرت پشت ابری در خفا شد
ما منتظر مهدی زهرا هستیم
ما مایه ی دلگرمی زهرا هستیم
گویید همه عالمیان بشناسند
ما منتقم سیلی زهرا هستیم
خون خواه حسینیم و به هر لحظه ی عمر
مجنون صفت لیلی زهرا هستیم
به همه می گویم، در شب و روز که دلدارم نیست
ز غمت می گریم، که جز این کار دگر کارم نیست
دگرم طاقت نیست، به تو می گویم از این احوالم
من از این می نالم، که نگاه تو خریدارم نیست1
چشم من می ماند، به سر جاده ی آمدنت مهدی جان!
به خدا میمیرم، نکند قسمت دیدارم نیست؟
ما به جز این بارگاه مأمن دل نداریم
گر تو برانی بگو سر به کجا گذاریم
خانه دل روشن است ز نور گنبد تو
پادشه عالم است گدای مرقد تو
بال ملائک شده فرش ره زائرت
دل ز همه می برد بال و پر طائرت