شاعرانه

پایگاه انتشار سروده های کلاسیک و نثر نوشته های حسین رضائیان

شاعرانه

پایگاه انتشار سروده های کلاسیک و نثر نوشته های حسین رضائیان

شاعرانه

چند سالیست که با نوکری ات دل شادم
جان زهرا دم مردن مبری از یادم....

برای عاقبت به خیری بنده حقیر دعا کنید. یاحق

"استفاده از مطالب این پایگاه با ذکر منبع بلامانع است"

بایگانی

مطلع پنهان

سه شنبه, ۲۲ مرداد ۱۳۹۲، ۱۱:۵۲ ق.ظ
مطلع پنهان


دیگر بنما پیدا این مطلع پنهان را

بشنو سحری یکدم فریاد غریبان را


ای ماه شب یلدا! کافیست خسوف تو

دیگر سحری باید شام دل ویران را


« دل بی تو به جان آمد وقت است که باز آیی »1

این حرف قدیمی شد خواندیم ز بس آن را



من از همه لیلاها مجنون تو گشتم لیک

این عشق هلاکم کرد، بی تو چه کنم جان را؟


ناچیزم و کم اما، از مرحمتت آقا!

کوچک نگهی بنما، ویرانه ی رندان را


گرم است سرای ما با حرم حضور تو

ورنه که توان دارد سرمای زمستان را


خشکیده گل عزت دارد طلب آبی

برخیز و بیا آن وقت آبی بده گلدان را


افتاده به دنبالم گرگ هوس و دنیا

آقا تو حفاظت کن آهوی گریزان را


 دیگر سحر جمعه از ندبه هراسانم

ترسم که نیایی باز، این کشته هراسان را


عالم ز جفا لبریز، عدل علوی باید

صفین صفت بی تو بر نِی زده قرآن را


غربت نبود دوری از شهر و دیار خویش

یا اینکه به دوش خود بردن غم دوران را


غربت بود آنکه تو باشی و نبینندت

یا اینکه بپوشانند خورشید نمایان را


سرباز کم و من هم نالایق سربازی

باید که صلایی زد غفلت زده یاران را 2


اینجا چه بگویم من کو منتظر مهدی؟

والله که بشکستیم این نامه و پیمان را


چرخیدم و چرخیدم تا منتظری یابم

شرمنده شدم آقا، غفلت زده ایشان را 3


گفتم به خیال خود من یار توام اما

سنگی که زدم بشکست پیشانی ایمان را


دردا که در این ایام من فکر خور و خوابم

دیگر نبود صبری این دیده ی گریان را


با اینکه نی ام لایق با اینکه گنه کارم

با اینکه شکستم من محدوده ی عصیان را


اما به خدا دیگر گردیده دلم خسته

آقا! نگهی بنما این قلب پریشان را


تو مقصد و مقصودی در نغمه ی هر بلبل

تو یوسف عظمایی آن یوسف کنعان را


آقا! به خدا شیعه در ظلم شده مغروق

برخیز و بزن برهم برنامه ی شیطان را


در این شب شور انگیز بنما قدمی آقا!

روشن بنما قدری این شهر چراغان را


مهجور شدم آقا! در کنج خراباتم

اما چه غمم چون تو یاری همه مستان را


هرچند بسی بهرت بنوشتم از احوالم

اما نکند راضی قلب و دل حیران را


درخور نبود یارا این تحفه تو را یک نم

اما بنما شاد این افتاده به زندان را


یک لحظه « رضی » غفلت از صاحب خود هرگز

چون داده دلم دشنام غفلت ز عزیزان را4

 

--------------------------------

1- ای پادشه خوبان داد! داد از غم تنهایی

     دل بی تو به جان آمد، وقت است که باز آیی


حافظ


2- معنی: یارانِ غفلت زده را (یارانِ غفلت زده: مفعول - غفلت زده: صفت)

3- معنی: ایشان را غفلت زده (ایشان: مفعول -  غفلت زده: فعل)

4- مرداد 1387 / شعبان 1429 - شام ولادت حضرت


نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی