کم کم برای رفتنم آماده می شوم
شوریده ای ز شورش سجاده می شوم
بر روی دوش هرزه علف گرچه می برم
آخر ولی به شوق تو دلداده می شوم
بانگ رحیل از نفسم می رسد به گوش
دارم همان که حق به دلم داده می شوم
کم کم برای رفتنم آماده می شوم
شوریده ای ز شورش سجاده می شوم
بر روی دوش هرزه علف گرچه می برم
آخر ولی به شوق تو دلداده می شوم
بانگ رحیل از نفسم می رسد به گوش
دارم همان که حق به دلم داده می شوم
هوالعلیم
دلم گرفته نمی دانم از چه می نالم؛ چرا فتاده شرر بر تمام احوالم ...
نمی دانم! شاید کسی تا امروز برای تو اینگونه ننوشته باشد.
شاید؛ معلوم نیست...
خیلی ها گفته اند؛ خیلی ها سروده اند؛ اما گمان نمی کنم کسی نوشته باشد این حرف ها را.
حرف هایی از عشقی که از روز ازل در دل ماسوا نهاده شد...
عشقی که به گونه ای در وجود تمام ذرات عالم رخنه کرده و عالمی را دچار خویش ساخته است.
نمی دانم!
شاید تا امروز کسی اینگونه، برای تو ننوشته باشد.
به دلم افتاده که اینگونه بنویسم. با خود گفتم خیلی ها دوست دارند با تو اینگونه حرف بزنند؛ اما شاید ندانند از کجا و چگونه شروع کنند.
گفتم سرمشقی باشد برایشان و حتی برای خودم...
گفتم بنویسم تا یادمان باشد برای چه زنده ایم و زنده بوده ایم برای چه...
گفتم بنویسم که چرا اینگونه جهانی شده ای. بگویم که چطور جهانی شده ای...
بگویم علت این را که حتی کسانی دوستت دارند که نمی شناسندت...
این حرف ها برای کسی نا آشنا نیست. یقیناً حرف از چیزی که همه دارندش آشناست. فقط شاید، شاید تا امروز کسی اینگونه برای تو ننوشته باشد.
به پاس حکم « من لم یشکر المخلوق، لم یشکر الخالق » مقدمه ام را به پایان می رسانم با قدردانی و تشکر از تمام عزیزانی که مرا در تحریر این اثر یاری کردند و زحمت آن ها سبب شد تا این نوشته ی دون ارزش (از لحاظ غیر محتوایی) بازخوانی و اشکالاتش برطرف گردد و به دست دوستان برسد.
نمی دانم! شاید تا امروز کسی اینگونه برای تو
ننوشته باشد.
همیشه نام شما بر زبان من جاری
شما میان دلم جای ویژه ای داری
ز لطف نام کریمت شبیه ابر بهار
به شوره زار دل من همیشه می باری
طراوت نفسم گوشه ای ز لطف شماست
اگر وجود مرا مال خود بپنداری
دل می برد ز دست دو عالم لوای تو
آقای من تمام دو عالم فدای تو
من از ازل گدای در خانه ی توام
چشمم همیشه بوده به فضل و عطای تو
یک جلوه ای نما و جهان را به هم بریز
هستی آسمان و زمین مبتلای تو
وقتی حواس من به پرم گرم می شود
یعنی به هر بهانه سرم گرم می شود
پایان روزهای بهارست و نرم نرم
دارد هوای دور و برم گرم می شود
حتماً زمان صحبت با تو رسیده است
کم کم دهان نوحه گرم، گرم می شود
حالا که قصه ی ما شرح ماتم است
پس این قباله خاطره ای از محرم است
« کشتی شکست خورده ی طوفان کربلا » 1
ساحل نداشت که داغش دمادم است 2
---------------------------------------
1- کشتی شکست خورده ی طوفان کربلا
در خاک و خون فتاده به میدان کربلا
محتشم کاشانی
2- بهمن 1390
ما سال هاست نمک گیر روضه ایم
از ابتداست نمک گیر روضه ایم
در اقتصادخانه ی ارباب عالمین
این سهم ماست، نمک گیر روضه ایم
-----------------------------------
بهمن 1390
« دریا به چشم گریه کنان تو شبنم است
یعنی که هرچه گریه برایت کنم کم است » 1
دارد بساط ماتم تو می شود به پا
ماهی دگر به ماتم ارباب عالم است 2
--------------------------------------------
1- تضمین؛ اما نام شاعر برای بنده مجهول است.
2- مهر 1390 / ذیقعده 1432
از کربلا ودیعه ی جنت مرا نصیب
از عطر یار شمیم محبت مرا نصیب
گفتا چرا به غصه نشستی به آه و اشک؟
گفتم سرشک دیده ز هیئت مرا نصیب
------------------------------------
آبان 1390 / ذی القعده 1432
گدای کوی تو فخرم همین گدایی است
نگو که عاقبت کارمان جدایی است
مرا اسیر خودت کرده ای به حدی که
دلم به مکه رود باز کربلایی است
-----------------------------------
آبان 1390