گلایه میکنم از قدر ناشناسیها
شکستن دل دلدار و ناسپاسیها
از اینکه هرچه ز عمرم گذشت اما باز
نشد کم از دل من سوز دل هراسیها
گلایه میکنم از تهمت و توهم شوم
گلایه میکنم از بازی سیاسی ها
گلایه میکنم از قدر ناشناسیها
شکستن دل دلدار و ناسپاسیها
از اینکه هرچه ز عمرم گذشت اما باز
نشد کم از دل من سوز دل هراسیها
گلایه میکنم از تهمت و توهم شوم
گلایه میکنم از بازی سیاسی ها
ای به نور هدایتت امروز
همه در انتظار صبح سپید
السلام علیک روح الله
السلام علیک یا خورشید
با تو شبهای بیفروغ زمین
ناگهان روز تازهای دیدند
انقلابی شد آسمانِ خیال
به جهان نور ربنا تابید
صفحه صفحه عبور در تاریخ
حال ما را عجیب میگیرد
تو به تاریخ ما دوباره زدی
رنگی از افتخار، رنگ امید
دلم میخواست چهرهای برایت تصویر کنم و در چشمانت، خیره بمانم و بنویسم از دیروز و امروز و فردایت. بیا و حالا که نمیشود تو را در یک قاب محدود کرد، دستانم را بگیر و با خودت به سفر ببر. سفری به ماجرای پر فراز و نشیب «ما» شدنت!
دنیا دگر حال و هوایش دیدنی نیست
این میوه گندیده ست، دیگر چیدنی نیست
آلوده به خون عزیزان گشته دنیا
این دست پر چرک و مرض بوسیدنی نیست
دیگر عمو فیروزهای جشن نوروز
لحن صدا و رنگشان خندیدنی نیست
ای کاش می شد یک شبه از خویش رد شد
با هرکه در اطراف این دل هست بد شد
ای کاش میشد بر مسیر دیده تا دل
وقت ورود مهر هر دون مایه سد شد
این روزها باید شبیه یک جزامی
ناخواسته محکوم به حبس ابد شد
عجیب خسته ام از عمر خویش کاری کن
در این مصاف بیا و دوباره یاری کن
به حال خسته ی من یک نظر کن و بنشین
به حال خسته ی من عاجزانه زاری کن
چقدر حبس ابد بی تو سخت می گذرد
مرا از این خود بی فایده فراری کن
سلامی به سردی وقت خداحافظی
به تن دارم این دفعه رخت خداحافظی
نگردی مبادا مکدر ز حال فراق
تکان دادم از دور دست خداحافظی
چرا کار ما عاقبت شد چنین غصه دار
رسیدن به گفتار سخت خداحافظی -