ببین جاموندم از قافله امسال
دلم خونه دلم خیلی کبابه
دوباره بسته شد راه زیارت
حالم خیلی بده حالم خرابه
شده این شبا دلم
اسیر رنج و بلا
عجب روضهای میشه
من و عکس کربلا
ببین جاموندم از قافله امسال
دلم خونه دلم خیلی کبابه
دوباره بسته شد راه زیارت
حالم خیلی بده حالم خرابه
شده این شبا دلم
اسیر رنج و بلا
عجب روضهای میشه
من و عکس کربلا
پیاده می روم و دل به دلبری دادم
که می رسد دم آخر یقین به فریادم
میان خستگی و درد پا و بی حالی
نسیم یاد حرم می رسد به امدادم
خوش به حال دل ما گرچه پر از تنهایی ست
هرچه هم هست گرفتار غم لیلایی ست
هرچه از جور زمان زخم به قامت دارد
جای شکرش سر جاش است پر از شیدایی ست
ما گداییم ولی عزتمان لم یزلی ست
که گدایی سر کوی حسین آقایی ست
زبان حال ما فردای قیامت با حضرت ارباب (ع)...
آقا! منم، آیا تو من را می شناسی؟
این نوکر غرق محن را می شناسی؟
آقا! منم، آن که برایت سینه می زد
آیا غلام سینه زن را می شناسی؟
یک عمر از داغ تو مشکی بر تنم بود
این نوکر مشکی به تن را می شناسی؟
کم کم برای رفتنم آماده می شوم
شوریده ای ز شورش سجاده می شوم
بر روی دوش هرزه علف گرچه می برم
آخر ولی به شوق تو دلداده می شوم
بانگ رحیل از نفسم می رسد به گوش
دارم همان که حق به دلم داده می شوم
هوالعلیم
دلم گرفته نمی دانم از چه می نالم؛ چرا فتاده شرر بر تمام احوالم ...
نمی دانم! شاید کسی تا امروز برای تو اینگونه ننوشته باشد.
شاید؛ معلوم نیست...
خیلی ها گفته اند؛ خیلی ها سروده اند؛ اما گمان نمی کنم کسی نوشته باشد این حرف ها را.
حرف هایی از عشقی که از روز ازل در دل ماسوا نهاده شد...
عشقی که به گونه ای در وجود تمام ذرات عالم رخنه کرده و عالمی را دچار خویش ساخته است.
نمی دانم!
شاید تا امروز کسی اینگونه، برای تو ننوشته باشد.
به دلم افتاده که اینگونه بنویسم. با خود گفتم خیلی ها دوست دارند با تو اینگونه حرف بزنند؛ اما شاید ندانند از کجا و چگونه شروع کنند.
گفتم سرمشقی باشد برایشان و حتی برای خودم...
گفتم بنویسم تا یادمان باشد برای چه زنده ایم و زنده بوده ایم برای چه...
گفتم بنویسم که چرا اینگونه جهانی شده ای. بگویم که چطور جهانی شده ای...
بگویم علت این را که حتی کسانی دوستت دارند که نمی شناسندت...
این حرف ها برای کسی نا آشنا نیست. یقیناً حرف از چیزی که همه دارندش آشناست. فقط شاید، شاید تا امروز کسی اینگونه برای تو ننوشته باشد.
به پاس حکم « من لم یشکر المخلوق، لم یشکر الخالق » مقدمه ام را به پایان می رسانم با قدردانی و تشکر از تمام عزیزانی که مرا در تحریر این اثر یاری کردند و زحمت آن ها سبب شد تا این نوشته ی دون ارزش (از لحاظ غیر محتوایی) بازخوانی و اشکالاتش برطرف گردد و به دست دوستان برسد.
نمی دانم! شاید تا امروز کسی اینگونه برای تو
ننوشته باشد.
باسمه تعالی
صنعت مداحی از زمان امام صادق (ع) تبلور پیدا کرد. در واقع مدیحه
خوانی و مرثیه از آغاز خلقت رواج داشته است. اولین مرثیه خوان نیز جبرئیل امین است
آن زمانی که بر آدم (ع) روضه ای از مصیبت اباعبدالله الحسین (ع) را بازگو نمود.
لکن نمود و نمایان شدن آن، از زمان رئیس مذهب جعفری، آن هم با برگزاری مراسمات
خاص، واقع گشت.
در معنای لغوی، مداحی یعنی مدح کسی را گفتن. لکن در زمینه ی اهل
بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) که خاصه امروز، مداحی به مدح این خانواده اطلاق
می شود، ابواب گوناگونی را ایجاد کرده است. در واقع آن هدفی که از این کار، مد نظر
اهل بیت (علیهم السلام) بود، بوجود آورنده ی این انواع بود. در جلسه ای که دعبل،
شاعر اهل بیت (علیهم السلام) در حضور امام رضا (ع) در دربار مأمون (علیه العنه)
مرثیه ای از مصائب وارده به اهل بیت (علیهم السلام) را می خواند، امام رضا (ع)
بیتی به آن اضافه فرمود که مضمون آن بیان ظلمی که در آینده نیز توسط مأمون (علیه
العنه) به ایشان می شود، بود.
بسم الله الرحمن الرحیم
در جست و جوی مطلعی انقلابی، به این سخن گهربار بنیانگذار جمهوری اسلامی
ایران، امام خمینی (ره) رسیدم و آنگاه بود که خویشتن را فارغ از دغدغه های آغاز
قلم یافتم و به همین دلیل فاتحه ای خواندم بر روح پر فتوح رهبر کبیر انقلاب:
‹‹ این محرم و صفر است که اسلام را زنده نگه داشته است. ››
امام خمینی (ره) در این کلام خود به رابطه ی گسست ناپذیر میان حرکت عظیم سید و
سالار شهیدان و پابرجایی دین مبین اسلام اشاره کرده اند و در کلامی دیگر بسیار
زیبا، تمام آنچه امروز از دین برای ما مانده است را از قیام سید الشهدا در عاشورای
سال 61 هجری بیان فرموده اند: ‹‹ ما هر چه داریم از محرم و صفر است ›› . به راستی
اگر در چنین روزی امام حسین (ع) بر علیه ظلم و ستم بنی امیه به پا نمی خاست و
الگویی بسیار کامل برای تمام آزادگان جهان نمی گشت، امکان این که امروز هنوز هم ظلم
و ستم بی جواب بماند و هیچ عملی علیه آن انجام نشود بسیار بالا بود و این سبب آن
می شد که باز هم جوامع در خفت و خواری به سر برند و طاغوت را بی هیچ پاسخی رهایش
گذارند تاهر ظلمی که دوست داشته باشد را بر آنها به ارمغان آورد.
دل می برد ز دست دو عالم لوای تو
آقای من تمام دو عالم فدای تو
من از ازل گدای در خانه ی توام
چشمم همیشه بوده به فضل و عطای تو
یک جلوه ای نما و جهان را به هم بریز
هستی آسمان و زمین مبتلای تو
وقتی حواس من به پرم گرم می شود
یعنی به هر بهانه سرم گرم می شود
پایان روزهای بهارست و نرم نرم
دارد هوای دور و برم گرم می شود
حتماً زمان صحبت با تو رسیده است
کم کم دهان نوحه گرم، گرم می شود