چه کنم مهدی جان؟
درد بی درمان خود را چه کنم مهدی جان؟
بغض این چشمان خود را چه کنم مهدی جان؟
غم هجر تو که درمان شدنی نیست عزیز!
نفس بی وجدان خود را چه کنم مهدی جان؟
این تو و این سخن سوخته 1 و این دل من
حرف همراهان خود را چه کنم مهدی جان؟
چه بگویم ز نگاهی که ز من رو برتافت؟
چشم پر باران خود را چه کنم مهدی جان؟
مثل تو تنهای تنها شدم و می نالم
ای دریغا جان خود را چه کنم مهدی جان؟
زین پس این ناله فقط در غم تو می جوشد
غصه ی ایمان خود را چه کنم مهدی جان؟
حاصل یک عمر طنّازی چه گشته عاقبت
لیلی رمّان خود را چه کنم مهدی جان؟
مانده ام پایان این دلدادگی قائم به چیست؟
مانده ام پایان خود را چه کنم مهدی جان؟
اضطرابم را ببین بنگر چه می گویم سخن
لرزش دستان خود را چه کنم مهدی جان؟
کی می آیی که دگر حرف تو آید به میان
مشکل نسیان2 خود را چه کنم مهدی جان؟
حرف هامان شده حرفی به جز از صحبت تو
صحبت از حرمان3 خود را چه کنم مهدی جان؟
به تماشای تو هر لحظه « رضی » می نالید
که غم جانان خود را چه کنم مهدی جان؟ 4
-------------------------------------------
1- سخن سوخته نام وبلاگ شعری قبلی اینجانب بود که بنا به دلایلی حذف شد.
2- فراموشی
3- آتش درون
4- دی 1389 / صفر 1432