دنیای من بی تو پر از درد است؛ میفهمی؟
بی تو هوای خانهام سرد است؛ میفهمی؟
من عاشق و فصل بهارم دیدن رویت
برگ درختم، نیستی، زرد است؛ میفهمی؟
قلب مرا این روزها داغ ندیدنها
از آه، از اندوه پر کردهست؛ میفهمی؟
دنیای من بی تو پر از درد است؛ میفهمی؟
بی تو هوای خانهام سرد است؛ میفهمی؟
من عاشق و فصل بهارم دیدن رویت
برگ درختم، نیستی، زرد است؛ میفهمی؟
قلب مرا این روزها داغ ندیدنها
از آه، از اندوه پر کردهست؛ میفهمی؟
وقتی نباشی پیشِ من، آتش فشانم
پُر میشود از هرم دوری استخوانم
وقتی نباشی میشوم بیزار از خویش
« إنا إلیه راجعون » وردِ زبانم
با تو نبودن در خیالم عینِ مرگ است
تا روی لب میآورد این غصه جانم
نشستهام بنویسم سرود بر لب را
و با خبر کنمت چارهی مصوب را
شبی اگر که بدون تواَم مقرر گشت
خدا کند که بمیرم نبینم آن شب را
اگر که ماندم و دیدم که بی تو شب آمد
بیا سحر بنگر حال نامرتب را
ای کاش میفهمید دردم بیمحلیهاست
ای کاش میفهمید دردم درد دوری بود
ای کاش از ای کاشهایم غصه کم میکرد
لعنت به دیداری که پایانش صبوری بود
کنار من بنشین... این قرار من با تو
خزان درد فراقم؛ بهار من با تو
تو باش و جبر تمام تفکراتم باش
کنار من بنشین... اختیار من با تو
من از تمام خودم بی بهانه میگذرم
از این به بعد تمام تبار من با تو
وقتی از دور نگاهت به من افتاد امروز
دل ویران شده از درد، شد آباد امروز
نفس غم زده ام کار مرا ساخته بود
منِ دیروز عزادار، شدم شاد امروز
تو بهاری، تو نگاهت، نفست شادابی ست
تو نسیمی خنکی در دل مرداد امروز
با من دوباره عشق را از سر گرفتی
باز آمدی این خسته را در بر گرفتی
باز آمدی با دستهای مهربانت
اشک فراق از چشمهای تر گرفتی
هرچه ندادم دل به چشمان تو اما
با پافشاری کردنت آخر گرفتی
از تو سه تا گزاره، همواره در بَرَم بود
شوری شبیه طوفان، از عشق در سرم بود
اول همیشه ماندن، در ابتلای این راه
راهی که آبرویش، از دیدهی ترم بود
دوم تو را اگرچه، از دور دل نکندن
این غصههای آن ور، آن داغ این ورم بود
یک سال پیش این روزها در دفتر شعرم
گفتم: به نام عشق، بسم الله زیبایی
شعری سرودم با ردیف «دوستت دارم»
تو آمدی و قصه شد خالی ز تنهایی
یک سال پیش این روزها وقت نماز صبح
قامت به یاد دیدنت میبستم ای بانو
حالا عشا، مغرب، نماز صبح، ظهر و عصر
بین قنوتم یاد چشمت هستم ای بانو
یک سال شد این قصهی "شیرین و فرهادی"
یک سال شد لیلا شدی، مجنون شدم من هم
یک سال از آغاز راهی تا ابد طی شد
در این سفر همسایهی کارون شدم من هم