شاعرانه

پایگاه انتشار سروده های کلاسیک و نثر نوشته های حسین رضائیان

شاعرانه

پایگاه انتشار سروده های کلاسیک و نثر نوشته های حسین رضائیان

شاعرانه

چند سالیست که با نوکری ات دل شادم
جان زهرا دم مردن مبری از یادم....

برای عاقبت به خیری بنده حقیر دعا کنید. یاحق

"استفاده از مطالب این پایگاه با ذکر منبع بلامانع است"

بایگانی

۹۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عاشقانه» ثبت شده است


یاد خودم افتادم...

که تنها جوابی که می گرفتم بعد از های های گریه کردن هایم، این بود که، اشک چشمانم را پاک کند!

آن اوایل می گفت حق نداری گریه کنی! اگر قرار است گریه کنی با هم گریه می کنیم...

آن روزها گریه ی من برایش سخت بود... چون خیلی خیلی دوستم داشت! تنها من بودم و قلب او...

اما همین طور که گذشت و جلو رفت، کم کم گریه هایم برایش عادی شد. احتمالا با خودش مرور کرده بود که این هم شورش را درآورده و مدام گریه می کند!

تنها جوابی که می داد، تنها عکس العملش، همین بود که اشک هایم را پاک کند و وقت رفتن، همین، بگوید: گریه نکنی ها!

...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ خرداد ۹۴ ، ۱۶:۳۳
یاحق


دلگیر نشو از من، درگیر و گرفتارم

حرفی زده ام اما، دیوانه تو پندارم

 

دیوانه سخن را جز، از کام نمی گوید

من کام نمی گیرم، از بس که جنون دارم

 

گفتم که خداحافظ، اما تو سلامش بین

در دایره ی این دل، برعکس تو بیمارم

 

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ خرداد ۹۴ ، ۱۱:۵۷
یاحق

ابر

 

 

 

غزل دوباره غزل با دو رکن در تکرار

ندیدن تو و دل تنگی ام پی دیدار

 

دوباره شعر فراق و تغزلی غمگین

از آن درود نخست و وداع آخر کار

 

گرفته شور دو طوفان نگاه مواجم

سرشک شوق وصال و جدایی از دلدار

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ اسفند ۹۳ ، ۱۰:۳۸
یاحق

رود


ابری تر از ابر بهاری چشم هایم

دریاتر از دریا دل دریایی من

پنهان تر از ماه هلال ماه روزه

آهِ میان خنده ی شیدایی من

 

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۱ دی ۹۳ ، ۰۵:۴۷
یاحق

سحر


خیلی به این که چرا این شعر را حالا بگذارم فکر کردم... 

 

 

باران به حال چشم ترم گریه می کند

از غصه های سر به سرم گریه می کند

 

مادر که هیچ، از غم و اندوه و داغ من

خواهر، برادرم، پدرم گریه می کند

 

سعدی سرود وصف مرا آن زمان که دید

مرغی به ناله ی سحرم گریه می کند

 

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۴ آذر ۹۳ ، ۲۲:۲۵
یاحق

مسیح


تو در تصور من بهترین شب سالی

شبی که می­شنوم عطر عشق را از آن

شبی که دست مرا دست دوست می­گیرد

شبی که یاد تو را داد می زند باران

 

تو در خیال من بی بها بها داری

بهای من به نگاه تو بستگی دارد

بگیر دست مرا ای تصور شیرین!

ترحمی به وجودی که خستگی دارد

 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۵ مهر ۹۳ ، ۲۰:۲۳
یاحق


خودمانیم! اینجور سراغ داری کسی انتظار آمدنت را بکشد؟ خودت هم خوب می دانی که اینچنین مشتاق، کسی را نخواهی یافت. همه از تو فراری اند... همه تا جایی که می توانند از تو دوری می کنند و تا جایی که ذهنشان یاری می دهد، به تو فکر نمی کنند. تو در کنج خاطر هیچ کس، چنین انتظار مشتاقانه ای را نخواهی یافت.

حالا سوال است برای من، من که این چنین میخوانمت را این همه بی محلی کردن، چه معنایی دارد؟ آن هم در شرایطی که حالا حالاها به قول هم سن و سال هایم جا دارد تا سراغ من بیایی. من تازه سر چله ی جوانی ام...

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ مهر ۹۳ ، ۱۵:۱۳
یاحق

اینجا پایگاه عکس نیست. اما...

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ بهمن ۹۲ ، ۰۹:۵۸
یاحق

دلم بدجور پر است از خیلی ها...

 

دیگر نمی زنم به دلم سنگ هیچ کس

دیگر نمی شود دل من تنگ هیچ کس

 

پوسیده عمر آهنی ام پای دیگران

دیگر به جان و دل نزنم زنگ هیچ کس

 

رنگین شده تمام وجودم ز رنگ ها

دیگر نمی زنم به تنم رنگ هیچ کس


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ بهمن ۹۲ ، ۰۰:۵۳
یاحق

تقلید

 

«  از کفر من تا دین تو راهی به جز تردید نیست

دلخوش به فانوسم نکن» 1 ، نور مرا تجدید نیست

 

اینجا چرا دلبستگی جرمیست نابخشودنی؟

اینجا چرا قلب مرا سهمی به جز تهدید نیست؟

 

لیلا هر از گاهی دل مجنون می آوردی به دست

آیا دل و دین تو را احکامی از تقلید نیست؟

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آذر ۹۲ ، ۰۷:۵۵
یاحق