ما منتظر مهدی زهرا هستیم
ما مایه ی دلگرمی زهرا هستیم
گویید همه عالمیان بشناسند
ما منتقم سیلی زهرا هستیم
خون خواه حسینیم و به هر لحظه ی عمر
مجنون صفت لیلی زهرا هستیم
ما منتظر مهدی زهرا هستیم
ما مایه ی دلگرمی زهرا هستیم
گویید همه عالمیان بشناسند
ما منتقم سیلی زهرا هستیم
خون خواه حسینیم و به هر لحظه ی عمر
مجنون صفت لیلی زهرا هستیم
به همه می گویم، در شب و روز که دلدارم نیست
ز غمت می گریم، که جز این کار دگر کارم نیست
دگرم طاقت نیست، به تو می گویم از این احوالم
من از این می نالم، که نگاه تو خریدارم نیست1
چشم من می ماند، به سر جاده ی آمدنت مهدی جان!
به خدا میمیرم، نکند قسمت دیدارم نیست؟
زندگی قسمتی از بارقه ی چالش هاست
این حقیقت به نگاهی به دل ما پیداست
گرچه ان گاه به غم، گاه به شادی بگذشت
لکن اینها همگی یک نمه از ناپیداست
تو گر امروز ز چشمت همه باران بارید
منتظر باش که این قطره ای از یک دریاست
این غم که به دل هست چه غوغا کرده
هر لحظه مرا واله و شیدا کرده
این صبح نفس گیر طلوعش زشت است
فقدان تو غم ها به دل ما کرده
دریا به تلاطم ز چه افتاده بدان
غمنامه ی غم های تو برپا کرده
اینجا به غیر از شوره زاری نیست، برگرد
اینجا کسی دنبال یاری نیست، برگرد
اینجا اگرچه دست و پا زنجیر گشته
لکن هوای بیقراری نیست، برگرد
دل در طلب عشق تو دیوانه ترین است
غم در بر این درد چه بسیار حزین است
ای یوسف بازار دلم بهر من این اشک
چون گوهر نایاب به انگشت نگین است
خواهد رسد آن روز که از عشق بمیرم
دل منتظرت مانده و جسمم به زمین است
سوز سینه ام را به گمانم اثری نیست
انگار که از رحمت و بخشش خبری نیست
این بنده ی پر جرم و گنه را به گمانم
از سوی خدا رحمت و عفو دگری نیست
سوزانده ام آن باغ که برپا بنمودم 1
جز جرم و خطا باغ دلم را ثمری نیست
برکام وجودم همه لذت بنشسته
آه این همه ذهر است و لیکن شکری نیست
نا امیدم می کند این گفته ها
گفته هایی بدتر از ناگفته ها
حیف یاسین ها که خواندم بهر تو
حیف شمس و والضحی و قصه ها